
آدرس رو به اونایی که لازم بود دادم...
+ جودی آدرسم رو از ستآره بگیر...کامنتات رو هم باز کن :(
این لینک َم رو هم از وبلاگاتون پاک کنین

آدرس رو به اونایی که لازم بود دادم...
+ جودی آدرسم رو از ستآره بگیر...کامنتات رو هم باز کن :(
این لینک َم رو هم از وبلاگاتون پاک کنین
گفته بود که هر کس باید سه تا پوستر درست کنه.
منم که سر کلاس نبودم و نمیدونستم و کسی بهم نگفت ...
واسه همین دوشنبه ازم امتحآن نگرفت...
اون سوالی که به من افتاده بود رو گفت همینو بخون، وقتی پوستر آوردی ازت میپرسم.
منم خو همون سوال رو خوندم .
دیروز گروه ِ پنجُم کلآس داشتن، رفتم با اونا امتحآن بدم.
(اینا مدلشون اینجوریه که دو نفر به دو نفر میرن تو، امتحآن میدن و نمره میگیرن)...
تا ساعت یازده یونی بودم که نوبتم بشه... رفتم و نشتم ... نفر قبلی داشت به استاد جواب میداد.
استاده به من میگه بیا یه سوال بردار.
میگم من دوشنبه سوال ِ 23 رو برداشتم و گفتید که همینو بخونم بیام امتحان بدم..
میگه من چیزی یادم نمیاد :| ... کلی باهم سر و کله زدیم...
منم همینجور عین ِ چی داشتم گریه میکرم :)) ...
سنگم بود دلش به رحم میومد با اون گریه های ِ من...
آخر سر هم پوسترهآم رو نگآه نکرد، و بهم دو داد :| از پنج :((
لامصبا یه ذره جوآب هم که نیس ... هر بلیط دو-سه صفحه جوآب داره :|
زبان روسیم رو چهآر شدم { عآشق ِ استاد ِ زبان روسیم هستم، مهربون...خنده از لباش نمیفته }
[ استآد بداخلاقه :)) ] :

شمآ استادایی که زحمت میکشین و سوال های امتحانی رو به ما میدین...
بی زحمت جوآب هآش رو هم بدین خو :(
تراموا هم طبق معمول شلوغ بود...
همینجور داشتم آهنگ گوش میدادم ُ بیرون رو نگاه میکردم...
که یهو یه پسر بچه اومد نشست رو پام :))
من یه لحظه موندم که چی شد ؟!
هندزفری رو درآوردم که دیدم مامانشم اومد و بهش گفت میگم اینجا وایسا میله رو نگه دار!
خنده م گرفته بود از کار ِ بچه :دی
بلند شدم که راحت بشینه...
گفتم ما آدم بزرگاش با این تکون هآیی که تراموا موقع ِ حرکت میخوره ، نمیتونیم وایسیم...
وای به حال بچه...
البته لازم به توضیحه که اینا دو مدل امتحان دارن... :دی
یکی شفاهی ، یکی کتبی...
وقتی امتحان کتبی میگیرن از یک تا پنج نمره میدن...
ولی وقتی شفاهیه دیگه نمره ای در کار نیست و به قول خودشون "زاچُت"* میدن...
ولی انصافا" اینا دمت گرم دارن :))
هر کی که سر همه ی سمینار ها اومده باشه، یا جزوه ش کامل باشه بدون اینکه ازش سوال بپرسن زاچت میگیره...
منم تا اینجا زاچت تاریخ و ورزش رو گرفتم :دی
البته واسه تاریخ چون یه جلسه غیبت داشتم ازم تست گرفت :دی
*ما دو مدل کلاس داریم
یکیش "لِکتسیا" هست که توش همه ی گروه های ترم اول ِ تبلیغات با هم هستن...
یکیش هم "سمینار" هست که توش به صورت گروهی کلاس داریم. ( هر گروه حدودا 20 نفر هست)
یـﮧ نمآ دیگه از دانشگآهموטּ ، تو زمستوטּ :دے

پآرسال این موقع هآ حسابے برف نشسته بود
ولے امسال خبرے از برف نیست
میاد هر از چند گآهے، یڪم میشینه، ولے زود آب میشـﮧ :دے
با این حآل دریاچـﮧ ے ڪنار یونے کاملا یخ زده !
جورے کـﮧ چند وقت پیش چند نفر رفته بودטּ روش :|
نمیزارטּ آدم آب خوش از گلوش پآییـטּ بره :))
علآوه بر امتحآטּ هاے ِ شفآهے ، امتحآטּ هآے ڪتبے هم دآریم :|
شرط میبندم نمره ے ِ ڪآمل رو میگرفتم :-"
چوטּ استآداґ باهآم راه میآטּ و درڪم میکنـטּ
فقط یکے از استآداґ هستش ڪـﮧ ازش میترسم :s
خیلے جدے ِ
خدا رو شکر ڪـﮧ هر دو هفته یه بآر باهآش ڪلاس داریم :دے
هر موقع بآهآش ڪلاس داریم بآز مـטּ افسرده میشم :))
چند روز پیش نمیدونم آفتآب از ڪدوم ور درومده بود ، یه لبخندآیـے میزد
آخر ڪلآس رفتم ازش بپرسم ڪـﮧ امتحآنش رو چجورے میخوآد بگیره ، ازґ پرسید از ڪجآیـے؟
گفتم ایرآטּ
گفت: خوب خیلے واست سختـﮧ و از قیآفت معلومـﮧ ڪـﮧ زیاد متوجه دَرسآ نمیشے :))
حالا فکر کـטּ اینا رو داشت با لبخند بهم میگفت ، مـטּ باز ڪم مونده بود گریـﮧґ بگیره :))
نمیدونم چرا ! شاید به خآطر جدے بودنش ِ
دختر ترم بآلایـے ڪه میگفت ایـטּ بهتریـטּ استآده منـﮧ :دے
{ اینم یــﮧ عڪس از ڪلآس ِ استاد بداخلاق ِ :دے }

و با برنامـﮧ ے power point هم درستش ڪنـﮧ
مـטּ موضوع ِ "تبلیغات در روسیه" رو انتخآب ڪردґ
بـﮧ مـטּ گفت تو راجع بـﮧ "تبلیغات در ایراטּ" بنویس :دے
ڪلے گشتم تا چند تا چیز ِ بدرد بخور پیدآ کردґ :|
تا سه شنبـﮧ بآید ڪاملش کنم
دوبآره چند روز پیش یه سرے موضوع ِ جدید داد
اینبآر گفت تو word بنویسید
منم "بازاراے تبلیغاتے روسـے" رو انتخاب ڪردґ
بازґ گفت تو بیا مال ِ ڪشور خودت رو بنویس
تو دلم گفتم خدا خیرت بده ، مـטּ تو همین قبلیـﮧ هم موندґ :))
الڪے گفتم نـﮧ سختمـﮧ بخوام ترجمـﮧ ش ڪنم :دے
دو روز پیش هم بچه هاے ِ ترم سوم اومدטּ سر ڪلاس و هر ڪے یـﮧ نفر از ترґ ما رو انتخآب ڪرد
تا تو درسآ بهمون ڪمڪ ڪنـטּ p:
و مـטּ مجبور میشم از 6.30 بیدآر شم
مثلاً امروز ، رسیدم یونے ، استآد هنوز نیومده بود
همـﮧ منتظر نشستـﮧ بودیم
منم تڪیـﮧ دآده بودم و از خستگے خوآبم برده بود :دے
یـﮧ دفعـﮧ پسرے ڪه بغل دستم نشستـﮧ بود عطسـﮧ ڪرد و منم از خوآب پریدґ :))
{ اولش ڪـﮧ فکر کردґ بادکنکے ، چیزے ترڪید :)) }
سر ڪلآس هم اواخر زنگ سرمو گذاشتم رو میز و خوآبم برد :-"
و با سر و صدآے بچـﮧ هآ بیدآر شدم و فهمیدم زنگ ِ تفریح شده
خیلے دلم میخواست به خوآبم ادامـﮧ بدم :دے
ولے باید میرفتم پیش استاد تا درس امروز رو واسم بریزه رو فلش ڪـﮧ بیآرґ خونـﮧ بخونم :|
زنگ سوґ ورزش دآشتیم
با اینڪـﮧ هوآ سرده ،ولے ما رو میبرن بیروטּ تو پآرڪ ورزشموטּ میدטּ :s نمیگـטּ یخ میڪنیم؟
مملڪتـﮧ اینا دارטּ !؟ :دے
واسه همیـטּ زنگ زدґ به سرگروهموטּ و گفتم ڪـﮧ امروز نمیآґ
اصلا از غیبت ڪردטּ خوشم نمیآد :| { نـﮧ اوטּ غیبت ِ پشت ِ سر حرف زدטּ ـآ :دے }
خآلم میگفت حتماً امروز امتحانے چیزے داشتے پیچوندے :))
{ آهنگ ِ وبلآگم واسـﮧ برنآمـﮧ ے"شب بخیر کوچولو" بود ڪـﮧ هر شب ساعت 9 تو رادیو پخش میشد و
قصـﮧ میگفت ... نمیدونم ڪـﮧ الآنم پخش میشـﮧ یآ نـﮧ !
یآدمـﮧ ڪوچیڪ ڪـﮧ بودґ هر شب پیش بابابزرگم میخوآبیدґ و بـﮧ قصـﮧ گوش میکردґ :( }
تعجب میکردґ از اینکـﮧ بآبآبزرگم چے میشـﮧ !
مسلماً نمیتونست با اوטּ حآلش تنهآ بمونـﮧ
ولی خوب گفتم شآید داییم قرآره بمونـﮧ پیشش
تآ اینکـﮧ امروز بآبآم بهم گفت کـﮧ بآبآبزرگم فوت کرده بود :((
تو ایـטּ مدت کـﮧ تنهآ بودґ کسے بهم نگفت تآ نآرآحت نشم
هر وقت کـﮧ زنگ میزدґ حآل ِ بآبآبزرگم رو میپرسیدґ میگفتـטּ خوبـﮧ !
بآبآبزرگم تو ایـטּ مدت خیلے اذیت شد و روز به روز حآلش بدتر میشد :(
بهش گفتـﮧ بودґ یه بستـﮧ گز بیآره کـﮧ بدґ بـﮧ مدیرموטּ
یـﮧ وقت فکر نکنیـטּ میخوآґ پاچـﮧ خوآرے کنم ـآ !
نـﮧ اصلا :))
مآمآטּ و دآدآشم هم امروز صب رسیدטּ
بآبآبزرگم حآلش خیلی بد شده
بدتر از قبل :(
{ خیلے حرف واس ِ نوشتـטּ دآشتم...ولے نمیدونم چرآ یادم نمیآد } p:
شبآ هم میرґ خونـﮧ ے دوستم میخوآبم ڪـﮧ تنهآ نبآشم
یونے هم ڪـﮧ دیگـﮧ عادت ڪردґ بهش p:
با اینکـﮧ هنوز چیزے نمیفهمم :دے
رفتم ڪتآباґ رو گرفتم ، حالا غصـﮧґ شده ڪـﮧ چجورے میخواґ بخونمشوטּ :(
سر ڪلآس هم ڪـﮧ استاد هر چے میگه مـטּ نمیتونم بنویسم و میشینم نگآه میکنم :دے
دفتر دوستآґ رو هم ڪـﮧ میگیرم قربونشوטּ برم اصـטּ نمیتونم دست خطشوטּ رو بخونم
{ وقتے یـﮧ چیزآیـے از درس میفهمم انقدر ذوق میکنم ڪـﮧ دلم میخوآد وسط ڪلآس جیغ بزنم :)) }
یکم بهتر از اوטּ روز بودґ
ولے اینبار دیگـﮧ سر کلاس زدґ زیر گریـﮧ :دے
هنوز استاد نیومده بود
سرگروهموטּ بردتم بیرون پرسید چے شده
گفتم: مـטּ خیلے خوب متوجـﮧ نمیشم حرفآ رو، میترسم [بآ گریه] :))
گفت اشکآلے ندآره اولش سختـﮧ ، اگـﮧ چیزے متوجه نشدے بگو مـטּ واست توضیح میدґ
آروم شدґ دیگـﮧ و برگشتیم کلآس
{ بآبآґ کـﮧ چند روزه رفته ایرآטּ...بآبآبزرگم حالش خیلے بده، واسـﮧ همیـטּ مآمآنم هم میخوآد بره ، داداشم
هم میره ، فقط مـטּ به خآطر یونے بآید بمونم } :(
سرگروهمون خیلـے ڪمڪم میڪنـﮧ
مدیرموטּ هم همینطور
از بس دیروز گریـﮧ ڪرده بودґ امروز سردرد داشتم {تا موقع ِ خوآب هی گریـﮧ میڪردґ} :دے
بـﮧ یونے کـﮧ رسیدґ ، اون همـﮧ آدم رو کـﮧ دیدґ دوبآره استرس ورґ دآشت
رفتم کلاسم رو پیدآ کردم و وآیسادґ بیروטּ تآ زنگ تفریح تموґ شـﮧ
زنگ تموم شد و همـﮧ رفتیم سر کلآس
دیدґ از این کلآس ـآس کـﮧ صندلیآش ردیف ردیف میره تا بالا
خیلے ترسیده بودґ
رفتم نشستم و به ایـטּ و اون نگآه کردґ
بینشوטּ دنبآل یـﮧ دانشجو ِ خآرجے بودґ
ولے نبود
استآد از همون اول شروع کرد درس دادטּ
فقط یـﮧ ده میـטּ راجع به درسآ گفت :s
موقعے هم کـﮧ میخوآست چیزے بگـﮧ بنویسیم انقدر تند میگفت کـﮧ نگو
تا میومدґ کلمه ے اول رو بنویسم میدیم بغل دستیم دو خط نوشتـﮧ
من کـﮧ اکثرش رو نمیفهمیدґ چے میگـﮧ
تو نوشتـטּ هم مونده بودґ
کم مونده بود بزنم زیر گریــﮧ :((
اصن از زندگے بدґ اومده بود
مث ِ این بچه هایـے شده بودґ که تآزه میخواטּ برטּ مدرسـﮧ
فقط دلم میخواست داد بزنم و گریــﮧ کنم
کلآس که تموم شد ، زنگ زدґ بـﮧ یکے از دوستآم
اونم همین حس ِ منو دآشتـﮧ
اونم میگفت وقتے اومده خونـﮧ گریـﮧ کرده
[مـטּ خودمم اومدґ خونـﮧ گریـﮧ کردم]
حتے فکرش رو میکنم کـﮧ میخوآم فردآ دوبآره برم گریــﮧґ میگره
ولے عجب جآیـے این یونــے ِ
همچیـטּ باصفآ :))
توش رو نمیگم ، بیرونش منظورمـﮧ :دے
اینم عڪس ِ دانشگآهم [دقت ڪـטּ » دآنشگآهم]
چیـﮧ خوب؟! تآزه سندش رو به نآمم زدטּ :دے

نمیدونم چمـﮧ :(
احساس میڪنم به خاطر ِ یونے ِ
چهآر روز دیگـﮧ شروع میشــﮧ
این بار همـﮧ روس هستن
خدا ڪنـﮧ یه دآنشجو ِ خارجے ِ دیگـﮧ هم تو ڪلاس مآ باشـﮧ
هر روز استرسم بیشتر میشـﮧ :s
تا دیروز هوا آفتآبـے بود ، ولے امروز شانس مآ بارونـے شد p:<
دو سال پیش هم ڪـﮧ رفتیم همینجورے هوا سرد شد
ولـے اینبار سرماش قابل تحمل بود
هرچند ڪـﮧ خیلے از هلیکوپتر ـآ مانور داده بودטּ ُ و ما تقریبا آخراش رسیدیم ، ولـے خیلـے خوش گذشت
+ یونـے تآ چند روز دیگـﮧ شروع میشـﮧ و خیلـے استرس دارم :s
تو هوآپیمآ ڪـﮧ چشآم بآز نمیشُد
تقریباً ڪل ِ مسیر رو خوآبیدم
یـﮧ رمآטּ گرفته بودم ڪـﮧ اگـﮧ خوآبم نبرد اوטּ ُ بخونم
با اینڪـﮧ خوآبم میومد بلند شدم ڪتآبُ بآز کردم
هنوز یه خط نخونده بودم ڪه چرآغآی ِ هواپیما رو خاموش ڪردטּ :))
منم ڪتاب ُ بستم ُ خوآبیدم :دے
غآر ِ بالاے ِ ڪوه بود و منم تآ اون بالآ برم ، مُردم و زنده شدم
توے ِ غآر هوآ خیلے سرد بود ، منم تیڪ تیڪ دآشتم میلرزیدم
دیگـﮧ نرفتم داخل غآر ، رفتم نشستم تو آفتآب
بچه هآ رفتن و اومدن و رفتیم پآیین نهآر خوردیم
موقع ِ برگشت هم تو مینے بوس رفتم پیش رآننده نشستم
تا حآلآ اونجآ نشستـﮧ بودم :دے
امشبم برمیگردیم ولآیت :دے
عصرے با دآییم رفتیم و عوض کردم
فروشنده ش عوض شده بود
میگـﮧ ڪے خریده بودیـטּ ؟
نگفتم دیگـﮧ پنج شنبـﮧ ے هفتـﮧ ے پیش... گفتم یـﮧ پنج ، شیش روزے میشـﮧ
گفت خآنم شما پنج ، شیش رو پیش خریدیـטּ الآن آوردین؟ مآ هر دو روز ویتریـטּ رو عوض مے کنیم
گفتم خوب رآهم دور بود نمی تونستم بیآم
گفت برید به صندوق دآر بگیـטּ
رفتم بـﮧ صندوق دآره گفتم و اونم گفت خآنم شما باید جنس ُ نگآه میڪردیـטּ و از ایـטּ حرفآ
خلاصـﮧ آخر سر گفت برید عوض کنیـטּ ، فقط از دفعـﮧ ے بعد دقت ڪنیـטּ p:<
اون دستبندے رو ڪــﮧ دیده بودم ندآشت ، جآش یڪے دیگـﮧ بردآشتم
ღ میس دردونـﮧ ڪامنت ـآت رو بآز کـטּ :x
بدوטּ ِ اینڪـــﮧ دستبندم رو عوض کنم
رفتم اونجآ ، یکــے بهم گفت یه شعبـــﮧ از اوטּ مغآزه تو مسکو هم هست
زنگ زدم میگم اینجورے مـטּ یه دستبند از ایرآن خریده بودم ، فروشنده بهم اشتبآهــے دآده ، بیآرم شما
عوض میکنی؟
اونم گفت آره بیآر...
+ اینم از خوآبآے ِ مآ :))
یـــﮧ دستبند خریدم
رفتم صندوق ڪـــﮧ حسآب ڪنم
مَرده گفت تآ مـטּ بقیهے ِ پول رو بدم برید جنستوטּ ُ بگیرید
اومدم و دستبند رو گرفتم و همونجورے انداختم تو ڪیفم
رسیدم خونـــﮧ با ذوق درآوردم نشوטּ ِ مامــے بدم ، دیدم مَرده دستبند رو اِشتبآهــے داده
اصـטּ حآلم گرفتـــﮧ شد :(