بآبآґ هفتـﮧ ے پیش برگشت مسکو

بهش گفتـﮧ بودґ یه بستـﮧ گز بیآره کـﮧ بدґ بـﮧ مدیرموטּ

یـﮧ وقت فکر نکنیـטּ میخوآґ پاچـﮧ خوآرے کنم ـآ !

نـﮧ اصلا :))

مآمآטּ و دآدآشم هم امروز صب رسیدטּ 

بآبآبزرگم حآلش خیلی بد شده

بدتر از قبل :(

{ خیلے حرف واس ِ نوشتـטּ دآشتم...ولے نمیدونم چرآ یادم نمیآد } p: